سال ها با بار پیری خم شدم در جستجویش / تا به چاه گور هم رفتم نشد پیدا جوانی

الفت پیری و نسیان جوانی بین که دیگر / خود نمیدانم که پیری دوست دارم یا جوانی

تا به روی چشم سنگین عینک پیری نهادم / مینماید محو و روشن چون یکی رؤیا جوانی

زندگانی گر کسی بی عشق خواهد من نخواهم / راستی بی عشق زندان است بر من زندگانی

گرچه دانم آسمان کردت بلای جان ولیکن / من به جان خواهم ترا عشق ای بلای آسمانی

تشنه دیدی به سرش کوزه تهمت بشکانند / شهریارا تو بدان تشنه جان سوخته مانی

از من آن روز که خاکی به کف باد بهار است / چشم دارم که دگر دامن نفرت نفشانی

گر چه جز زهر من از جام محبت نچشیدم / ای فلک زهر عقوبت به حبیبم نچشانی

چشم خود در شکن خط بنهفتم که بدزدی / یک نظر در تو ببینم چو تو این نامه بخوانی

من سراپا همه شرمم تو سراپا همه عفت / عاشق پا به فرارم تو که این درد ندانی

نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی / من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی

چه دلبخواه به غیر از تو باشد از توندانم / که آنچه فوق دل و دلبخواه ماست تو آنی

به صحت و به امان زنده اند مردم دنیا / منم که زنده ام اما نه صحتی نه امانی

خوشست پیری اگر مانده بود جان جوانی / ولی ز بخت بد از من نه جسم ماند و نه جانی

عاشق به کار خویش تعلل چرا کند / گردون به کار فتنه ندارد تعللی

گر دوستان به علم و هنر تکیه کرده اند / ما را هنر نداده خدا جز توکلی

دیشب در انتظار تو جانم به لب رسید / امشب بیا که نیست به فردا تقبلی

کجا رفتند آن یاران که دیگر با فغان من / سری بیرون نمی آید نه از خاکی نه از لاکی

شهریارا ما از این سودا نمانیم و بماند / قصه ما بر سر هر کوچه و بازار باقی

آمدی و رفتی اما با که گویم این حکایت / غمگسارا همچنان غم باقی و غمخوار باقی

وه چه پیکی هم پیام آورده از یارم خدایا / یار باقی وآنکه می آرد پیام یار باقی

عقده بود اشکم به دل تا بیخبر رفتی ولیکن / باز شد وقتی نوشتی یار باقی کار باقی

رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی / حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی

لطف حق یار کسی باد که در دورهٔ ما / نشود یار کسی تا نشود بار کسی

سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من / هر که با قیمت جان بود خریدار کسی

در دیاری که در او نیست کسی یار کسی / کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم / تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی

تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل / نرسد بدان نگارا که دلی نگاهداری

بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش / به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری

به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی است / تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری

کار آشوب تماشای تو کارستان کرد / راستی نقش غریبی و تماشا داری

آیت رحمت روی تو به قرآن ماند / در شگفتم که چرا مذهب عیسی داری

دگران خوشگل یک عضو و تو سر تا پا خوب / آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری

جز دل تنگ من ای مونس جان جای تو نیست / تنگ مپسند دلی را که در او جاداری

سرو آزادم و سر بر فلک افراشته ام / بی ثمر بین که ثمردارد از این بی ثمری

منش آموختم آئین محبت لیکن / او شد استاد دل آزاری و بیدادگری

دوش غوغای دل سوخته مدهوشم داشت / تا به هوش آمدم از ناله مرغ سحری

خبر از حاصل عمرم نشد آوخ که گذشت / اینهمه عمر به بی حاصلی و بی خبری

باز در خواب سر زلف پری خواهم دید / بعد از این دست من و دامن دیوانه سری

گیتی متاع چون منش آید گران به دست / اما تو هم به دست من ارزان نیامدی

باز در خواب شب دوش ترا می دیدم / وای بر من که توام خواب شب دوش شدی

تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از تست / تو هم آمیخته با خون سیاوش شدی

خلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل من / نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی

تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش / چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی

ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد / وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی

شرمسار توام ای دیده ازین گریه خونین / که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی

کلید گنج غزلهای شهریار توئی / بیا که پادشه ملک دل گدا کردی

هزار درد فرستادیم به جان لیکن / چو آمدی همه آن دردها دوا کردی

اگر چه کار جهان بر مراد ما نشود / بیا که کار جهان بر مراد ما کردی

چو دو مرغ دلاویزی به تنگ هم شدیم افسوس / همای من پریدی و مرا بی بال و پر کردی

صفا کردی و درویشی بمیرم خاکپایت را / که شاهی محشتم بودی و با درویش سرکردی

خوشا غلطیدن و چون اشک در پای تو افتادن / اگر روزی به رحمت بر سر خاک من استادی

گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت / به شرط آن که گه گاهی تو هم از من کنی یادی

تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی / به افسون کدامین شعر در دام من افتادی

قلم شیرین و خط شیرین سخن شیرین و لب شیرین / خدا را ای شکر پاره مگر طوطی قنادی

چه شورانگیز پیکرها نگارد کلک مشکینت / الا ای خسرو شیرین که خود بی تیشه فرهادی

ای کاش وای وای منش مهربان کند / گر مهربان نشد چکنم ای خدای وای

شهریارا حرم عشق مبارک بادت / که در این سایه دولت به پناه آمده ای

چه کنی با من و با کلبه درویشی من / تو که مهمان سراپرده شاه آمده ای

از در کاخ ستم تا به سر کوی وفا / خاکپای تو شوم کاین همه راه آمده ای

راه گم کرده و با رویی چو ماه آمده ای / مگر ای شاهد گمراه به راه آمده ای

به خاکپای تو ای سرو برکشیده من / که سر فرود نیاورده ام به دنیائی

کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد / تا ستانم من از او داد شب تنهائی

روز روشن به خود از عشق تو کردم چو شب تار / به امیدی که تو هم شمع شب تار من آئی

صید را شرط نباشد همه در دام کشیدن / به کمند تو فتادم که نگهدار من آئی

ای که اندیشه ات از حال گرفتاران نیست / باری اندیشه از آن کن که گرفتار آئی

ماه در ابر رود چون تو برآئی لب بام / گل کم از خار شود چون تو به گلزار آئی

خبر ز داغ دل شهریار می شوی اما / در آن زمان که ز خاکش هزار لاله دمیده

به اشک شوق رساندم ترا به این قد و اکنون / به دیگران رسدت میوه ای نهال رسیده

مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار / این قدر پای تعلل بکشانیم که چه

ما که در خانه ایمان خدا ننشستیم / کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه

گر رهایی است برای همه خواهید از غرق / ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه

کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند / هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه

آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز / بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه

خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز / دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه

درس این زندگی از بهر ندانستن ماست / این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه

سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه / زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه

شاها به خاکپای تو گل ها شکفته اند / ما هم یکی شکسته و مسکین گیاه تو

دلشاد باد آن که دلم شاد از اونگشت / وان گل که یاد من نکند یاد باد از او

در عاشقی رسید بجائی که هرچه من / چون باد تاختم نرسیدم به گرد او

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق / عشقی نمرد و مرد حریف نبرد او

سروناز ارم از دور به من کرد سلام / جای آن را که چنان سرو کند ناز به من

سر سوداگریت با سر سودایی ماست / وه که سرمایه هر سود و زیانی گل من

اشک من نامه نویس است وبجز قاصد راه / نیست در کوی توام نامه رسانی گل من

از صلای ازلی تا به سکوت ابدی / یک دهن وصف تو هر دل به زبانی گل من

این همه جلوه و در پرده نهانی گل من / وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من

ای صبا گر دیدی آن مجموعه گل را بگو / خوش پراکندی ز هم شیرازه آمال من

خرد و زیبا بودی و زلف پریشان تو بود / از کتاب عشق اوراق سیاه فال من

بازگرداندم عنان عمر با خیل خیال / خاطرات کودکی آمد به استقبال من

قمری بی آشیانم بر لب بام وفا / دانه و آبم ندادی مشکن آخر بال من

با تو بودم ای پری روزی که عقل از من گریخت / گر تو هم از من گریزی وای بر احوال من

خنده بیگانگان دیدم نگفتم درد دل / آشنایا با تو گویم گریه دارد حال من

با لعل تو گفتم که علاجم لب نوش است / بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من

بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش / اما شب من هم نه سیه پوشتر از من

به اختیار نمی باختم به خالش دل / که برده بود حریف اول اختیار از من

در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر / دگر چه داری از این بیش انتظار از من

من شهریار ملک سخن بودم و نبود / جز گوهر سرشک در این شهریار من

بهجت گدای حسن تو شد شهریار عشق / ای خاک درگه تو گدا پادشاه کن

خال تو آتشی است دل آفتاب سوز / خط تو سایه ای است سیه روی ماه کن

از بهر خلائق چه کنی طاعت معبود / باری چو عبادت کنی از بهر خدا کن