همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، / شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
بی تو مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم، / همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
من شمع دلفروز سخن بودم؛ اکنون زبان بُریده و خاموشم / ترسم که شعر نیز کند آخر، مانند روزگار، فراموشم…
و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است. / باد می رفت به سر وقت چنار.
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن / و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است.
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است. / شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند.
پشت دریاها شهری است / که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است.
که به یک شعله، به یک خواب لطیف. / خاک، موسیقی احساس تو را میشنود
مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند / که به یک شعله، به یک خواب لطیف.
دست هر کودک ده ساله شهر، خانه معرفتی است. / مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند
که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است. / بامها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری مینگرند.
پشت دریاها شهری است / که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است.
نه به دریا-پریانی که سر از خاک به در میآرند / و در آن تابش تنهایی ماهیگیران
نه به آبیها دل خواهم بست / نه به دریا-پریانی که سر از خاک به در میآرند
دور خواهم شد از این خاک غریب / که در آن هیچکسی نیست که در بیشه عشق
خواهم انداخت به آب. / دور خواهم شد از این خاک غریب
قایقی خواهم ساخت، / خواهم انداخت به آب.
پس چه باید بکنم / من که در لخت ترین موسم بی چهچه سال
تشنه زمزمه ام. / مانده تا مرغ سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد.
چینی نازک تنهایی من.
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد / چینی نازک تنهایی من.
به سراغ من اگر میآیید، / نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
یک نفر باز صدا زد: سهراب / کفشهایم کو؟
من به اندازه یک ابر دلم میگیرد / وقتی از پنجره میبینم حوری
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد. / هیچ کسی زاغچهٔی را سر یک مزرعه جدی نگرفت.
هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود. / کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
ماه بالای سر تنهایی است.
یاد من باشد تنها هستم. / ماه بالای سر تنهایی است.
خانه دوست کجاست.
و از او میپرسی / خانه دوست کجاست.
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور / و از او میپرسی
کودکی میبینی / رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است / میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در میآرد،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است / و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
نرسیده به درخت، / کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار. / آسمان مکثی کرد.
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم.
جیبشان را پر عادت کردیم. / خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم.
دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش. / جیبشان را پر عادت کردیم.
چشمشان را بستیم . / دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش.
خانه هاشان پر داوودی بود، / چشمشان را بستیم .
تا کلاه از سرشان بردارد. / خانه هاشان پر داوودی بود،
باد را نازل کردیم / تا کلاه از سرشان بردارد.
ابر انکار به دوش آوردند. / باد را نازل کردیم
سر هر کوه رسولی دیدند / ابر انکار به دوش آوردند.
چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید؟ / می شنیدیم که بهم می گفتند:
برگی از شاخه بالای سرم چیدم ، گفتم : / چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید؟
زیر بیدی بودیم. / برگی از شاخه بالای سرم چیدم ، گفتم :
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود. / آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
هرکه با مرغ هوا دوست شود / خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود.
من به او گفتم: زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست. / زن همسایه در پنجرهاش، تور میبافد، میخواند.
چه درونم تنهاست.
دورها آوایی است، که مرا میخواند.
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه. / دورها آوایی است، که مرا میخواند.
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح / و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
تا شقایق هست، زندگی باید کرد. / در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست. / آری
زندگی خالی نیست: / مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
پی خوابی شاید، / پی نوری، ریگی، لبخندی.
در گلستانه چه بوی علفی میآمد! / من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
دلخوشی ها کم نیست : مثلا این خورشید، / کودک پس فردا،
از چه دلتنگ شدی ؟ / دلخوشی ها کم نیست : مثلا این خورشید،
حکایت کن از گونههایی که من خواب بودم، و تر شد. / بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
بیگمان آنجا آبی، آبی است. / غنچهٔی میشکفد، اهل ده باخبرند.
چشمههاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد! / من ندیدم دهشان،
مردم بالادست، چه صفایی دارند! / چشمههاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد!
شاید این آب روان، میرود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی. / دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب.
در فرودست انگار، کفتری میخورد آب. / یا که در بیشه دور، سیرهٔی پر میشوید.
آب را گل نکنیم: / در فرودست انگار، کفتری میخورد آب.
پی آواز حقیقت بدویم. / کاشان، قریه چنار، تابستان ۱۳۴۳
که میان گل نیلوفر و قرن / پی آواز حقیقت بدویم.
کار ما شاید این است / که میان گل نیلوفر و قرن
که در افسون گل سرخ شناور باشیم. / پشت دانایی اردو بزنیم.
کار ما شاید این است / که در افسون گل سرخ شناور باشیم.
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ ، / کار ما شاید این است
ساده باشیم. / ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت.
بگذاریم غریزه پی بازی برود. / کفش ها را بکند، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد.
بگذاریم که احساس هوایی بخورد. / بگذاریم بلوغ ، زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند.
(مرگ پایان کبوتر نیست. / مرگ وارونه یک زنجره نیست.
و بدانیم اگر کرم نبود ، زندگی چیزی کم داشت. / و اگر خنج نبود ، لطمه میخورد به قانون درخت.
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی آید / و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت. / دوست را، زیر باران باید دید.
زیر باران باید رفت. / فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
چترها را باید بست. / زیر باران باید رفت.
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد. / چترها را باید بست.
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید. / واژه ها را باید شست .
آسمان مال من است. / پنجره، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است.
هر کجا هستم ، باشم، / آسمان مال من است.
زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست. / هر کجا هستم ، باشم،
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما، / زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست.
زندگی شستن یک بشقاب است. / زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است.
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست. / خبر رفتن موشک به فضا،
زندگی در آن وقت ، صفی از نور و عروسک بود، / یک بغل آزادی بود.
تا اناری ترکی برمیداشت، دست فواره خواهش می شد. / تا چلویی می خواند، سینه از ذوق شنیدن می سوخت.
آب بی فلسفه می خوردم. / توت بی دانش می چیدم.
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما / تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
تکه نانی دارم ، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی. / مادری دارم ، بهتر از برگ درخت.
یا مخور حق کسی کز تو جداست / یا بخور با دگران آنچه تراست
که در ایینه ی جهان بر ما / از همه ناشناس تر ، خود ماست