ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست / حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست

یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین / در یکتای که و گوهر یکدانه کیست

یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست / جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست

قلندران حقیقت به نیم جو نخرند / قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست

خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست / که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست

عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد / ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست

میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق / ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست

زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من / بر امید دانه ای افتاده ام در دام دوست

گرچه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را / به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست

من گدا و تمنای وصل او هیهات / مگر به خواب بینم خیال منظر دوست

با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل / کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست

دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران / چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست

برآن چشم سیه صد آفرین باد / که در عاشق کشی سحرآفرین است

گناه اگرچه نبود اختیار ما حافظ / تو در طریق ادب باش و گو گناه من است

یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست / که مغیلان طریقش گل و نسرین من است

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار / کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است

دیدن روی تو را دیده جان بین باید / وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است

بنده طالع خویشم که در این قحط وفا / عشق آن لولی سرمست خریدار من است

ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو / شاهراهیست که منزلگه دلدار من است

چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل / مکن که آن گل خندان برای خویشتن است

من غلام نظر آصف عهدم کو را / صورت خواجگی و سیرت درویشان است

از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی / از ازل تا به ابد فرصت درویشان است

خسروان قبله حاجات جهانند ولی / سببش بندگی حضرت درویشان است

دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال / بی تکلف بشنو دولت درویشان است

آنچه زر میشود از پرتو آن قلب سیاه / کیمیاییست که در صحبت درویشان است

ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی / ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست

سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق / هرکه قدر نفس باد یمانی دانست

عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده / بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست

میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز / وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است

از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است / وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

گو شمع میارید در این جمع که امشب / در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است

گل در بر می در کف و معشوق به کام است / سلطان جهانم به چنین روز غلام است

چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل / که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد

چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصود / ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن / مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد

شب صحبت غنیمت داد که بعد از روزگار ما / بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد / نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست / آنکه آن داد به شاهان به گدایان این داد

گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد / با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد

بس تجربه کردیم در این دیر مکافات / با دردکشان هر که درافتاد برافتاد

از رهگذر خاک سر کوی شما بود / هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد

سخن عشق نه آن است که آید به زبان / ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

گفتم ای مسند جم جام جهان‌بینت کو / گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن / که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست

بر در میخانه رفتن کار یک‌رنگان بود / خودفروشان را به کوی می‌فروشان راه نیست

تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند / عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست

یا رب آن شاهوش ماه‌رخ زهره جبین / در یکتای که و گوهر یک‌دانه کیست

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند / چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود / گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود

چو طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست / نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز / چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

در شب قدر ار صبوحی کرده ام عیبم مکن / سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار / دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد / ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد / گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود

حسن مه رویان مجلس گرچه دل می‌برد و دین / بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود